مارکس در سال ۱۸۵۷ معتقد شده بود که بحرانِ مالی در حال گسترش در سطح بینالمللی» شرایط را برای یک دورهی انقلابی جدید در سراسر اروپا خلق کرده است. وی از زمان قیامهای مردمی ۱۸۴۸ منتظر اين ین لحظه بود و آکنون که سراتجام بهنظر میرسید آن لحظه فرا رسیده؛ نمیخواست رویدادها او را ناآماده غافلگیر کنند. بنابراین؛ تصمیم گرفت که مطالعات اقتصادیاش را از سر بگیرد و شکلی پرداختشده به آنها بدهد.
از کجا باید آغاز میکرد؟ چگونه باید به نقد از اقتصاد سیاسی میپرداخت. همان پروژی بلندپروازنه و طاقتفرسایی که پیشتر آغاز کرده و بارها قطم شده بود؟ این نخستی تین پرسشی بود که مارکس هنگام آغاز دوباره از خود پرسید: : دو موضوع برای پاسخ به اين سوال نقش تعیینکنندهای داشتند: او اعتقاد داشت که با وجود اعتبار برخی نظریهها؛ علم اقتصاد هنوز فاقد رسم و روالی است که واقعیت را با آن درک و به درستی روشن سازد؛ ” مارکس ضروری میدانست که باید پیش از تالیف. برمانها و نظم و ترتیب ارائهی مطالب را مشخص کند. این ملاحظات او را به تعمق در مسائل روش و تدوین اصول راهنما برای پژوهش خویش سوق داد. ننتیجهی آن به اصطلاح «مقدمه»ی ۱۸۵۷ بود که یکی از پرمحادلهترین دستنوشتههای وی در کل آثارش تلقی میشود.
Marcello
Musto